ساسانيان در خليج فارس
اردشير بابکان در سال 224 م، سلسله ي ساساني را در فلات ايران بنيان گذاري کرد. اين سلسله تا سال 651 م، که به دست مسلمانان در زمان يزدگرد سوم، آخرين شاه ساساني، سرنگون شد، در ايران حکمفرما بود.
نويسنده: دکتر علي اکبر ولايتي
اردشير بابکان در سال 224 م، سلسله ي ساساني را در فلات ايران بنيان گذاري کرد. اين سلسله تا سال 651 م، که به دست مسلمانان در زمان يزدگرد سوم، آخرين شاه ساساني، سرنگون شد، در ايران حکمفرما بود.
در دوران ساسانيان، به خصوص در زمان خسرو انوشيروان، نيروي دريايي ايران، باز سامان يافت و همه ي سواحل و جزاير خليج فارس و درياي عمان تحت سيطره ي ايران درآمد. با وجود اين نيروي دريايي قدرتمند، همه ي قبايل سرکش عرب در خليج فارس مطيع شدند و ايران تنها قدرت دريايي در منطقه شد. با بهره مندي از چنين قدرت دريايي، خسرو انوشيروان به سوي يمن و سواحل غربي درياي سرخ و سواحل شرقي افريقا تا حدود حبشه لشکر کشيد. همچنين، ساسانيان تا حدود سرانديب ( سريلانکا )، يعني درياهاي خاور دور، لشکرکشي کردند و احتمالاً بندري در حدود هندوچين فعلي بنا کردند ( رسائي، ص 134 ).
نخستين برنامه ي تجهيز نيروي دريايي ساساني در زمان اردشير بابکان طرح ريزي شد. اردشير بابکان در پي گيري برنامه هاي نظامي خود در براندازي اشکانيان، پس از پيروزي کامل بر فارس و کرمان و اصفهان و اهواز، راهي سرزمين خاراکس يا ميشان، در دهانه ي خليج فارس و مصب رودهاي دجله و فرات، شد و در سال 224 م بر آن سرزمين دست يافت ( پروکوپيوس، 1368، ص 708 ). با توجه به اين که ايالت ميشان شاه رگ حياتي ارتباط سرزمينهاي بين النهرين به ايران و نواحي شمال شرق عربستان با راه دريايي خليج فارس بود، تسلط بر ميشان اهميت بسيار داشت. اين ايالت، علاوه بر داشتن منافع اقتصادي براي دولت ساساني، بخش مهمي از برنامه ي جنگي اردشير بابکان در نابود کردن باقي مانده ي قدرت اشکانيان نيز بود. در چنين شرايطي، گسترش قلمرو اردشير بابکان در بين النهرين و پيروزي هاي او در سواحل غربي و جنوبي خليج فارس تهديدي بزرگ براي منافع فرمان روايي روم و دولت هاي کوچک بين النهرين به شمار مي آمد ( الله ياري، ص 44 ).
پس از پيروزي اردشير بر اردوان پنجم، آخرين شاه اشکاني، و گسترش مرزهاي ايران تا فرات، شاه ساساني برنامه هاي نظامي خود را در کرانه هاي جنوبي خليج فارس و درياي عمان پي گرفت. بحرين و عمان، در دوران اردشير بابکان، به تصرف ساسانيان درآمد. مورخان متقدم دوران اسلامي گزارش هاي جامعي درباره ي پيروزي اردشير بر پادشاه محلي بحرين به دست مي دهند ( نولدکه، ص 883- 884 )، اما درباره ي چگونگي گشودن سرزمين عمان آگاهي چنداني در دست نيست ( الله ياري، ص 44 ).
ايرانيان « عمان » را با نام «مزون » يا « مازون » مي شناختند ( همان جا ). به گواهي سنگ نوشته ي نقش رستم، اين سرزمين با نام « مزون »، بخشي از امپراتوري ايران در زمان شاپور اول ( حکومت: 242 - 272 م ) تلقي مي شده است ( پروکوپيوس، همان، ص 717 ). در آن زمان، سرزمين عمان مکاني مناسب براي نظارت بر راه دريايي اقيانوس هند بود. ساسانيان از اين سرزمين همچنين براي ساماندهي نيروهاي خود در لشکرکشي به يمن استفاده کردند ( الله ياري، ص 44 ).
به اين ترتيب، دولت ساساني در زمان اردشير بابکان توانست با تسلط بر دولت هاي غربي خاراکس يا ميشان و گسترش قلمرو در سواحل جنوبي خاراکس يا ميشان و گسترش قلمرو در سواحل جنوبي خليج فارس و درياي عمان، نظارت کاملي بر راه دريايي، که به اقيانوس هند مي پيوست، داشته باشد. اين پيروزي ها براي رومي ها، که در پي راه هاي تجاري بدون دخالت ايراني ها بودند، بسيار ناگوار بود. به اين ترتيب، بخش مهمي از درگيري هاي فرمان روايي ساساني و روميان و پس فرمان روايي روم شرقي، بر سر نفوذ و تسلط بر بين النهرين و کرانه هاي خليج فارس بود. رفته رفته، اردشير بابکان و شاپور اول، با تسلط بر هاترا (1) وپاره اي از دولت هاي تقريباً مستقل بين النهرين، نفوذي کامل در اين منطقه به دست آوردند ( همان، ص 45 ).
شاپور دوم ساساني نيز عمليات گسترده ي نظامي اي در حوزه ي خليج فارس انجام داد. دينوري در کتاب اخبار الطوال از جنگ هاي شاپور دوم ساساني در منطقه چنين ياد مي کند: «چون هرمزدان درگذشت، در سراسر زمين اين خبر منتشر شد که ايران زمين را پادشاهي نيست و مردم به کودکي که در گهواره است پناه مي بَرند و موجب شد طمع به تصرف کشور ايران کنند، گروهي بسيار از اعراب از نواحي بحرين و کاظمه به سوي ابرشهر و اردشير خُرّه آمدند و حمله آوردند، يکي از اميران غَسّاني هم با گروه بسياري به جزيره آمد و به سرزمين سواد حمله کرد، و مردم ايران هم روزگاري به علت سستي کار پادشاهي نتوانستند از خود دفاع کنند و دشمن را برانند. چون شاپور به نوجواني رسيد، نخستين موضوعي که از دورانديشي او آشکار شد اين بود که شبي از هياهوي مردم براي گذشتن از پل دجله در قصر خود در تيسفون از خواب پريد و پرسيد اين هياهو چيست؟ بدو گفتند در اثر آمد و شد مردم بر روي پل است، گفت بايد پلي ديگر ساخته شود تا يکي براي آيندگان و براي روندگان باشد و چنان کردند و به يک ديگر از اين هوش و زيرکي شاپور که در کودکي آشکار شده است، مژده دادند. چون شاپور پانزده ساله شد، براي به دست گرفتن کشور و راندن دشمن از آن، کمر همت بست و آماده شد و به سوي ابرشهر حرکت کرد و کساني از اعراب را که آن جا آمده بودند، راند و آنان را به بدترين صورت کشت. شاپور در جزيره هم چنين کرد و به سوي ضيزن غسّاني رفت و او را در شهري که بر ساحل فرات و بر جانب رقه، بود محاصره کرد » ( دينوري، ص 51 ).
در اين ميان، فرمان روايي روم شرقي نيز خاموش ننشسته بود. اين دولت براي نفوذ در يمن و دست يابي به راه دريايي خليج عدن، اقيانوس هند و سيلان و راه زميني يمن، حجاز و شام به حمايت از حبشي هاي مسيحي مي پرداخت؛ زيرا تجارت ابريشم از طريق راه هاي خشکي بين النهرين و در کرانه هاي خليج فارس و درياهاي آن، تحت نظر و تسلط فرمان روايي ساساني بود و ايشان راه را بر رومي ها بسته بودند. عاملي که به رومي ها، در اين زمينه، ياري مي رساند، گسترش مسيحيت در سرزمين هاي حبشه و يمن و پيوندهايي بود که از اين طريق ميان امپراتوري بيزانس و اين سرزمين ها برقرار شده بود. پراکندگي سياسي و ديني و نفوذ گسترده ي حبشيان در سرزمين يمن، در پايان قرن پنجم و آغاز قرن ششم ميلادي، حکومت حِميَريان را به مرز نابودي مي کشاند ( همان، ص 46 ).
دونُواس، پادشاه يهودي حِميَريان يمن، براي بازسازي وحدت سياسي و قدرت حميران، به سرکوبي مسيحياني که حامي سياست حبشه و روم شرقي بودند، پرداخت. در اين باره يعقوبي مي نويسد: « ذونواس بن اسعد که نام او زرعه بود زمام امر را به دست گرفت و سرکشي آغاز کرد. او صاحب اخدود است؛ زيرا که کيش يهودي داشت و مردي به نام عبدالله بن ثامر بر کيش مسيحي به يمن آمد و دين خود را آشکار ساخت. او هرگاه رنجور و بيماري را مي ديد مي گفت از خدا مي خواهم تو را شفا دهد به شرط آن که از کيش قوم خود بازگردي، و بيمار هم شفا يافته باز مي گشت. پيروان اين مرد بسيار شدند و خبر به ذونواس رسيد، پس در جستجوي پيروان کيش مسيحي برآمد و براي کشتن آن ها در زمين گودال مي کند و آن ها را در ميان آن آتش مي زد و با شمشير نيز مي کشت تا همه را از ميان برد. مردي از اينان نزد نجاشي که کيش مسيحي داشت رفت و نجاشي لشکري را به فرماندهي مردي به نام ارياط به يمن فرستاد، اين لشکر 70 هزار نفر بودند و ابرهه معروف به اشرم نيز در لشکر ارياط بود. ذونواس نيز جنگ را آماده شد و چون نبرد آغاز شد ذونواس شکست يافت و با ديدن پراکندگي و گريختن لشکرش اسب خود را به دريا راند و ديگر کسي او را نديد. پادشاهي ذونواس 68 سال بود » ( يعقوبي، ج1، ص 243 ).
اين رويداد بر تجارت دريايي و زميني روم شرقي، در کرانه هاي غربي عربستان، تأثير مخربي گذاشت زيرا يمن واسطه ي تجاري روم و سواحل هند بود. به اين ترتيب، ذونواس، براي مقابله با تهديدات حبشه و روم شرقي، در جست و جوي اتحاديه ي سياسي با پادشاهان غير عيسوي عربستان و نزديکي با ايران بود ( تقي زاده، ص 6- 7 ). در مقابل، دولت روم شرقي نيز به دنبال منافع اقتصادي خود، در جنوب غربي عربستان، به حمايت از حبشي ها براي حمله به يمن، پرداخت ( الله ياري، ص 147 ).
در سال 525 م، تجهيزات مورد نياز براي لشکرکشي دريايي فراهم شد. سپاهيان حبشه به فرماندهي شخصي به نام ارياط، يا بنابر گزارش نويسندگان يوناني: اسميفايوس يا ازيميفيوس، به سوي يمن حرکت کردند. لشکر حبشه با پشتيباني روم شرقي و حمايت معنوي مسيحيان جنوب عربستان بر قلمرو پادشاهان حيره دست يافت ( پرو کوپيوس، بي تا، ص 85 ).
به اين ترتيب، حکومت روم شرقي، در برابر فرمان روايي ساساني، پايگاه اقتصادي مهمي را در جنوب غربي عربستان از آن خود کرد. پروکوپيوس روايتي دارد که در آن، ماجراي فرستادن سفيري از دربار يوستي نيانوس (2) ( حکومت: 483 - 565 م )، امپراتور بيزانس، نزد پادشاه حبشه نقل شده است. پروکوپيوس در اين گزارش مي نويسد: « در زماني که هليستيوس پادشاه حبشه بود و ازيميفيوس به هومريت ها سلطنت مي کرد، يوستي نين (3) رسولي يوليانوس (4) نام را نزد آن ها فرستاد و به ايشان پيغام داد که چون امّت آن ها داراي يک مذهب مشترک هستند، صلاح آن است که با رومي ها متحد شده و بر عليه ايراني ها بجنگند. ضمناً به حبشي ها خاطر نشان نمود که اگر ابريشم از هندوستان خريده و به روميان بفروشند، هم خودشان منافع هنگفت خواهند برد، هم از رفتن پول رومي ها به جيب دشمنان ايشان يعني ايراني ها جلوگيري خواهند کرد ». ( همان، ص 86- 87 ).
بنابراين، لشکرکشي انوشيروان به يمن به دليل از ميان رفتن نظارت انحصاري فرمان روايي ساساني بر راه هاي بازرگاني جهان و کاهش رونق راه تجاري خليج فارس و بين النهرين بود ( الله ياري، ص 48 ).
بر پايه ي گزارش مسعودي، برخي از بازماندگان دودمان حِميَري، پس از استيلاي حبشيان بر يمن، کوشش هايي در جهت احياي قدرت سلسله ي خود، براي جلب حمايت فرمان روايان غير مسيحي عربستان و ايران انجام دادند. مسعودي مي نويسد: « آن گاه پس از وي مسروق بن ابرهه پادشاه شد و با مردم يمن سخت گرفت و آزارش به همه کس رسيد و بيشتر از پدر و برادر ستم کرد. مادر وي از خاندان ذي يَزن بود. سيف بن ذي يَزَن از درياها گذشته به دربار قيصر رفته بود تا از او کمک بخواهد. نُه سال به دربار او بود، ولي از کمک دريغ کرد و گفت: شما يهودي هستيد و حبشيان نصراني اند و دين اجازه نمي دهد که مخالف را بر ضد موافق ياري کنيم. سيف سوي کسري انوشيروان رفت و از او کمک خواست و به دستاويز خويشاوندي وي ياري طلبيد. کسري گفت: اين قرابت چيست که بدان توسل جسته اي؟ گفت: اي پادشاه، خلقت و پوست سپيد، که از اين جهت من از آن ها به تو نزديک ترم. انوشيروان وعده داد که او را بر ضد سياهان ياري کند. آنگاه به جنگ روم و اقوام ديگر سرگرم شد و سيف بن ذي يَزَن بمرد و پس از او پسرش، معديکرب بن سيف، بيامد و به دربار شاه بانگ برآورد و چون قصه ي او پرسيدند گفت: من ارثي پيش شاه دارم. وي را به حضور انوشيروان بردند و درباره ي ارث از او پرسيد گفت: من پسر آن پير مردَم که شاه وعده داده بود او را بر ضد حبشه ياري کند. شاه وَهرَز، اسپهبد دِيلَم، را با زندانيان با او بفرستاد و گفت: اگر فتح کردند به نفع ماست و اگر نابود شدند باز هم به نفع ماست که هر دو صورت فتح است. اينان به وسيله ي کشتي ها بر دجله رفتند و اسب و لوازم و غلامان خود را نيز همراه داشتند تا به ايله بصره رسيدند که دهانه ي درياست [ ... ] از آن جا به دريا سوار شدند و برفتند تا بر ساحل حَضَرموت به محلي رسيدند که مَثوَب نام دارد و از کشتي ها برون شدند. بعضي شان نيز به دريا تلف شده بودند. وَهرِز فرمان داد کشتي ها را بسوزانند تا بدانند که با مرگ سرو کار دارند و جايي نيست که اميد فرار سوي آن داشته باشند و مردانه بکوشند. يکي از مردم حَضَرموت دراين باره گويد: هزار زره دار از قوم ساسان و قوم مهرسن به مَثوَب آمده بودند که سياهان را از سرزمين يمن بيرون کنند و ذويَزَن راه درست را به آن ها نشان داده بود » ( مسعودي، ج1، ص 443 ).
در گزارش نويسندگان مسلمان، نمي توان اطلاعات روشني از اهميت سرزمين يمن در سياست خارجي شاهان ساساني به دست آورد؛ چرا که در اين متون، به جاي نشان دادن علت سياسي و اقتصادي لشکرکشي خسرو انوشيروان به يمن، سعي کرده اند اين لشکرکشي را اخلاقي و جوان مردانه نشان دهند ( الله ياري، ص 49 ). جزئيات مطرح شده در روايت طبري هم در مقايسه با روايت مسعودي چندان داراي اهميت نيست. طبري ( ج 2، ص 689- 691 ) ماجرا را اين گونه نقل کرده است. « آن گاه سيف بن ذي يَزَنِ حِميَري که کينه ي ابومرّه داشت برون شد و پيش قيصر پادشاه روم رفت و خواست تا حبشيان را برون کند و ولايت بگيرد و پادشاهي يمن را به هر کس از روميان که خواهد دهد، ولي شاه روم نپذيرفت و سيف بن ذي يَزَن منظور خويش را پيش او نيافت و به حيره رفت که نَعمان بن مَنذرِ از جانب کسري عامل آن جا و قسمتي از سرزمين عراق بود و بليه و ذلت قوم خويش را با وي بگفت. نُعمان بدو گفت: من هر سال پيش کسري مي روم پيش من باش تا وقت رفتنم در رسد و تو را همراه خويش ببرم. و او پيش نُعمان بماند تا وقتي که سوي کسري مي رفت و با وي برفت و چون نُعمان پيش کسري رسيد و از کار خويش فراغت يافت از سيف بن ذي يَزَن و مقصود وي سخن آورد و خواست که بدو اجازه دهد و کسري پذيرفت. و چنان بود که کسري در ايوان خويش مي نشست که تاج در آن بود، و تاج چون ظرفي بزرگ بود که ياقوت و زمرد و مرواريد و طلا و نقره در آن به کار رفته بود و با زنجير طلا به طاق آويخته بود که گردن وي تحمل آن نداشت و تاج به جامه ها پوشيده بود و چون کسري به جاي خود مي نشست سر را داخل تاج مي کرد و چون قرار مي گرفت جامه از تاج بر مي گرفت و هر که او را مي ديد و از پيش نديده بود از هيبت وي به خاک مي افتاد. و چون سيف بن ذي يَزَن به نزد کسري شد، به خاک افتاد و گفت: اي پادشاه! بيگانه بر ديار ما چيره شده. کسري گفت: کدام بيگانه، حبشه يا سند؟ گفت: حبشه؛ و آماده ام که مرا بر ضد آن ها ياري دهي و از ديار من بيرون کني و پادشاهي آن جا از تو باشد. کسري گفت: سرزمين تو از سرزمين ما دور است و زمين کم حاصل است که بز و شتر دارد و ما را بدان نياز نباشد و سپاه پارسيان را به سرزمين عرب که بدان نياز ندارم درگير نکنم. آن گاه بفرمود تا ده هزار درم بدو جايزه دهند و جامه ي نکو پوشانيد و چون سيف بن ذي يَزَن برون شد درم ها را بر کسان مي پراکند و زن و کودکان و غلامان و کنيزان [ آن درم ها را ] مي ربودند. و به کسري گفتند که اين عرب که به او عطيه دادي درم هاي خويش بر مردم مي پراکند و غلامان و کودکان و کنيزان [ آن درم ها را ] مي ربايند. کسري گفت: اين مردم درخور اعتناست، وي را پيش من آريد و چون بيامد، بدو گفت: عطاي شاه را به مردم پراکندي؟ گفت: مرا به عطيه ي شاه چه حاجت؟! که کوه هاي سرزمينم طلا و نقره است! مي خواست شاه را بدان راغب کند که بي اعتنايي او را ديده بود و افزود: من پيش شاه آمدم که ستم از من برگيرد و زبوني از من بردارد. کسري گفت: باش تا در کار تو بنگرم. و سيف بن ذي يَزَن به نزد کسري ببود. آنگاه کسري مرزبانان و صاحب نظران را که در امور خويش با آن ها مشورت مي کرد فراهم آورد و گفت: در کار اين مرد چه گوييد؟ يکي از آن ها گفت: اي پادشاه در زندان هاي تو مردان اند که بايد کشته شوند آن ها را با وي بفرست. اگر هلاک شوند، همان باشد که خواسته اي و اگر بر ديار وي تسلط يافتند ملکي به ملک خويش افزوده اي. کسري گفت: رأي درست همين است، شمار مردان زنداني را معلوم داريد. و چون شمار کردند، هشتصد مرد زنداني بود. کسري گفت: ببينيد بهتر از همه زنداني به نسب و خاندان کي است و او را سالارشان کنيد وهَرِز از همه ي زندانيان به نَسَب و خاندان برتر بود و مردي سال خورده بود و او را با سيف فرستاد و سالاري بدو داد و کسان را بر هشت کشتي نشاند و به هر کشتي صد مرد با آنچه به دريا بايسته بود و برفتند و چون به دل دريا شدند دو کشتي با هر که در آن بود فرو شد و شش کشتي با ششصد مرد به ساحل يمن و سرزمين عَدَن رسيد که وَهرِز و سيف بن ذي يَزَن از آن جمله بودند ».
ثعالبي نيز در گزارش خود از اين لشکرکشي مي نويسد: « مُنذِر او [ = سيف ] را محترمانه به دربار انوشيروان اعزام داشت. سيف نيز وضعيّت اسف انگيز خود را بدو عرضه داشته از او کمک طلبيد. انوشيروان، وَهرِز ديلمي را به همراهي با او دعوت کرد، ولي او حاضر به اعزام قسمتي از عساکر و سواران خود با او نگرديد. سرانجام موبد شاه را گفت: در محابس جمع کثيري از مردمان در خور تنبيه وجود دارند اگر آنان را آزاد کني و تحت امر وهَرِز قرار دهي، جنگ جويان ( دليري شده، جاي سربازان را خواهند گرفت. بنابراين انوشيروان امر به آزادي هزار تن از محبوسين و تهيه ي لوازم آنان صادر کرده، همه را با دسته اي ترک و ديلمي تحت امر وهَرز قرار داد. پس از اخذ تعهّد از سيف بن ذي يزن نسبت به اطاعت و وفاداري او را به معيّت وهَرِز و من تبعش روانه داشته تاج و خلعتي هم به او سپرد که پس از قلع دشمنان آن دو را به پسر ذي يزن داده او را سلطان يمن و دست نشانده پادشاه ايران اعلام و وادار به خراج گذاري نمايد و خود به ايران مراجعت کند » ( ثعالبي، ص 398- 400 ).
در نتيجه، مورخان مسلمان، بي توجه به اهداف و منافع راهبردي ساسانيان در يمن، سعي داشتند جنبه هاي اخلاقي اين لشکرکشي را نشان دهند، در حالي که احتمالاً دولت ساساني براي تأمين منافع سياسي و اقتصادي خود، در جنوب شبه جزيره ي عربستان، به سوي يمن لشکرکشي کرد. به اين منظور، خسرو انوشيروان يکي از سرداران خود را، که در منابع اسلامي به « وهَرِز ديلمي » شهرت دارد، همراه سپاهي، مأمور همکاري با شاهزاده ي حِميَري کرد ( الله ياري، ص 49- 50 ).
حتي گزارش هاي موجود درباره ي هويت سردار سپاه ساساني نيز مغشوش و پراکنده است. برخي نام او را « وَهرِز » و از اهالي ديلم گزارش مي کنند. يعقوبي ( ج1، ص203- 204 ) مي نويسد: « انوشيروان مردي بزرگوار و جوان مرد و دادگر بود تا آن جا که هر کس از او چيزي مي خواست انجام مي داد سيف بن ذي يزن به دربار آمد و انوشيروان را آگاه ساخت که حبشي ها به کشور يمن تاخته بر آن دست يافته اند، و سيف نزد هِرقِل، پادشاه روم، رفته بي نتيجه بازگشته است، انوشيروان زندانيان را از راه دريا همراه سيف فرستاد و مردي دلير و کار آزموده را از افسران قديمي خود به نام وهَرِز، فرماندهي داد تا به کشور حبشه رفت و حبشي ها را کشت و از ميان برد، پادشاهانت ا برهه را به تيري از پا درآورد و سيف را به پادشاهي برداشت و خود در يمن ساکن شد ».
گروهي ديگر، « وهَرِز » را مقام و منصبي از مناصب نظام ساساني و نه نام شخصي خاص مي دانند. مثلاً حمزه ي اصفهاني ( ص 142 ) مي نويسد: « وهَرز: نامش خُرزاد، پسر نِرسي بود، وهَرِز نام مرتبه اي از مراتب بزرگان مردم است».
مثال ديگري از اختلاف روايات اين نبرد اين است که بر پايه ي نگارش شمار بسياري از تاريخ نگاران مسلمان، همانند يعقوبي، گروهي از زندانيان محکوم به مرگ سپاهيان وهَرِز را در لشکرکشي به يمن، تشکيل مي دادند؛ زيرا با توجه به پر مخاطره بودن اين عمليات نظامي، اعزام سپاهيان و افسران و سربازان وفادار ساساني، بعيد به نظر مي رسد ( الله ياري، ص 50- 51 ). اما حمزه ي اصفهاني، در روايتي متفاوت، اين سپاهيان را فرزندان بها، فريدون بن ساسان بن بهمن بن اسفنديار و از خاندان اشرافي مي داند که در زندان به سر مي بردند ( حمزه ي اصفهاني، ص 56 ).
آذر نوش نيز، بر پايه ي روايت حمزه ي اصفهاني، بر اين باور است که شايد اين اسيران از اصيل زادگان مزدکي بوده باشند که، پس از قتل عام و سرکوب ايشان، در زندان محبوس بودند ( آذرنوش، ص 263 ). برخي ديگر نيز اين سپاه را گروهي سربازان مزدور ديلمي مي دانند که ناامني هايي در نواحي ديلم و دژها و کوهستان هاي آن پديد آورده بودند ( رحيم زاده ي صفوي، ص 13 ).
در هر حال، افراد اين سپاه، هر که بودند، از قشون منظم سپاه ساساني نبودند. بر اساس اين اسناد مي توان اظهار کرد که خسرو انوشيروان به سبب دوري سرزمين يمن و مشکلات فراوان اين لشکرکشي از راه دريا، حاضر به فرستادن قشوني منظم از سپاهيان خود نبود. به نظر تئودور نولدکه ( 1836- 1930 )، حتي اگر سندي پيدا شود که نشان دهد. سربازان اين نبرد از زندانيان نبودند، نمي توان منکر اين شد که فرمان رواي ساساني براي اين نبرد از کساني بهره گرفته که از ميان رفتن آن ها چندان مهم نبوده است ( نولدکه، ص 395 ).
اما به نظر برخي ديگر از تاريخ پژوهان، اگر بپذيريم که سپاهيان انوشيروان در نبرد يمن ديلمي بوده اند، بايد اين نکته را در نظر داشت که يمن سرزميني است که از جهات اقليمي و جغرافيايي، همانند نزديکي به دريا، وزش بادهاي مرطوب و بارندگي بسيار، پوشش گياهي و آب و هوايي شباهت بسياري با سرزمين ديلم داشته است. به اين دليل نمي توان اعزام چنين سپاهي به يمن را نشانه ي بي اهميتي اين سرزمين، در نگاه خسرو انوشيروان و دولت ساساني، قلمداد کرد ( الله ياري، ص 51 ).
سپاه ساساني، پس از آماده شدن از بند اُبُلّه در نزديکي بصره، بر کشتي سوار شدند.
شمار سپاهيان ساساني نيز در منابع، متفاوت ذکر شده است. طبري ( ج 2، ص 691 ) مي گويد که سربازان 800 تن بودند، که بر هشت کشتي 100 نفره سوار شده بودند. از آن ميان، دو کشتي در دريا غرق شد و شش کشتي با 600 مردِ جنگي به ساحل يمن رسيد، اما ابن قتيبه ي دينوري شمار آنان را 7500 نفر گزارش مي کند ( الله ياري، ص 52 ). نولدکه چنين رقمي را منطقي نمي داند و مي نويسد ارقام ايرانيان شرکت کننده در اين نبرد بايد کمتر بوده باشد؛ زيرا چنين لشکرکشي بزرگي به امکانات و هزينه هاي بسياري نياز داشته است ( نولدکه، ص 395 ).
سپاهيان ساساني که به حمايت اهالي ناراضي يمن دل گرم بودند، پس از پيمودن بيش از 3 هزار کيلومتر در خليج فارس و درياي عمان و اقيانوس هند، در نزديکي شهر عَدَن کنوني، از شهرهاي ساحلي يمن، پياده شدند ( مهرين، ص 203 ).
نبرد وهَرِز با سپاهيان بسيارِ فرمان رواي حبشي يمن، بنا بر گزارش نويسندگان اسلامي، با حيله ي جنگي همراه بود. مسعودي ( ج1، ص 444 ). ماجرا را اين گونه شرح مي دهد: « چون خبر آن ها به مسروق بن ابرهه، پادشاه يمن، رسيد با يکصد هزار تن حبشي و غير حبشي از حِميَر و کَهلان و ديگر ساکنان يمن به مقابله ي ايشان آمد و دو قوم صف بستند. مسروق بر فيلي بزرگ بود وهَرز با ايرانيانِ همراهِ خود گفت: به شدت حمله کنيد و صبور باشيد. آن گاه پادشاهشان را نگريست که از فيل پياده شد و سوار شتري شد. آن گاه از شتر فرود آمد و سوار اسب شد آن گاه نِخوتَش نگذاشت که بر اسب جنگ کند که مسافران کشتي ها را حقير مي شمرد. وهَرز گفت: مُلکش برفت که از بزرگ به کوچک نشست. مابين دو چشم مسروق يک ياقوت سرخ بود که با آويز طلا به تاج وي آويخته بود و چون آتش مي درخشيد وهَرز تيري بينداخت. آن قوم نيز تير انداختن آغاز کردند. وهَرز به ياران خود گفت: من اين خرسوار را نشانه کرده ام. ببنيد اگر کسانش به دور او جمع شدند و متفرق نشدند زنده است و اگر جمع شدند و متفرق شدند هلاک شده است. چون سوي آن ها نگريستند بديدند که به دور وي جمع مي شوند و متفرق مي شوند و به وهَرز خبر دادند. گفت: بدين قوم حمله بريد و پايمردي کنيد. پس حمله بردند و پايمردي کردند تا حبشيان شکست خوردند و دچار شمشير شدند و سر مسروق و سر خواص و بزرگان حبشي بريده شد و در حدود سي هزار کس از آن ها به هلاکت رسيد. »
طبري، چگونگي غلبه ي وهَرز بر حبشيان و ورود به شهر صَنعا را، در قالب روايتي داستان گونه، چنين گزارش مي کند: « چون سپاه براي جنگ ايستاد وهَرز گفت: شاه آن ها کدام است؟ گفتند: آن مرد را که بر فيل نشسته و تاج به سر دارد و بر پيشاني او ياقوتي سرخ هست مي بيني؟ وهَرز گفت: آري. گفتند: شاهشان همان است. گفت: بگذاريد باشد. و مدتي بايستادند، آن گاه وهَرز گفت: اکنون بر چه نشسته؟ گفتند: بر اسب نشسته. گفت: بگذاريد باشد. و مدتي ديگر بايستادند آن گاه وهَرز گفت: اکنون بر چه نشسته؟ گفتند: بر استر نشسته. گفت: بچه خر! زبون شد و ملکش به زبوني افتاد، گوش به من داريد اکنون تيري سوي او رها مي کنم، اگر ديديد ياران وي ايستادند و حرکت نکردند حرکت نکنيد. بدانيد که تير من به نشانه نرسيد، و اگر ديديد به دور او گرد آمدند تير من بدو رسيده و حمله آغاز کنيد. آن گاه کمان به زه کرد و چنانکه گفته اند از بس سخت بود کس آن را زه نتوانست کرد و بگفت تا ابروهاي وي را ببستند آن گاه تيري به کمان نهاد و سخت بکشيد و رها کرد که به ياقوت پيشاني مسروق خورد و در سر وي فرو شد و از پشت سر به درآمد و از مرکب بيفتاد و حبشيان بر او گرد آمدند و پارسيان حمله بردند و هزيمت در حبشيان افتاد و بسيار کس کشته شد و باقيمانده به هر سو گريختند. و وهَرز آهنگ صنعا کرد و چون به در شهر رسيد گفت: هرگز پرچم من افتاده به درون نشود. دروازه را ويران کنيد. و دروازه ي صنعا را ويران کردند و با پرچم افراشته درآمد که پرچم را رو به روي او مي بردند » ( ج2، ص 691 - 692 ).
پس از نبرد، وهَرز و سپاهيان متحد ساساني و عرب قسمت هاي مختلف يمن را تصرف و در هر ناحيه حاکمي از کارداران خود را منصوب کردند. در نهايت، سپاهيان به صنعا، مهم ترين شهر جنوبي عربستان، رسيدند ( نولدکه، ص 359 ).
طبري، به نقل از ابن اسحاق مي گويد، که وهَرز خبر اين فتح را به همراه اموال به غنيمت گرفته شده براي خسرو انوشيروان فرستاد. فرمان رواي ايران سيف بن ذي يَزَن را حاکم بر يمن و مسئول گردآوري و ارسال ماليات اراضي آن سرزمين کرد. به اين ترتيب، سيف بن ذي يَزَن پادشاه دست نشانده ي ايران، در يمن، شد. طبري ( ج 2، ص 692- 693 ) مي نويسد: « چون وهَرِز بر يمن تسلط يافت و حبشيان را از آن جا برون راند به کسري نوشت: يمن را به تصرف آوردم و حبشيان را برون کردم و مال بسيار فرستاد و کسري بدو نوشت که سيف بن ذي يَزَن را پادشاه يمن کند و بر سيف باج و خراجي معيّن کرد که هر سال بفرستد و به وهَرِز نوشت بازگردد و سيف پادشاه يمن شد که پدرش، ذويَزَن، پادشاه يمن بود. حديث ابن اسحاق درباره ي حميرَيان و حبشيان و پادشاهان و سپاهي که کسري سوي يمن فرستاد چنين بود ».
تاريخ دقيق اين لشکرکشي معلوم نيست. برخي مورخان، به پيروي از طبري، تاريخ لشکرکشي سپاه ايران را به يمن دو سال پس از تولد حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم)، تقريباً برابر با 572 م، نقل کرده اند ( نولدکه، ص 395 ) و برخي ديگر به پيروي از حمزه ي اصفهاني، در تاريخ سِنّي ملوک الارض و الانبياء، تاريخ آمدن وهَرِز را به يمن سال سوم زندگي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي دانند ( الله ياري، ص 53 ).
بر پايه ي آن چه گفته شد، سپاه ساساني پس از تسلط بر يمن، پادشاهي دست نشانده از خاندان حِميَري را بر حکومت آن گماشت. اما به دنبال انتقام جويي هاي سيف بنذي يَزَن و کشتار هواداران حبشي در اين سرزمين، نارضايتي در ميان مسيحيان يمن بالا گرفت و در پي اش شورشي در گرفت که در آن سيف بن ذي يزن کشته شد. با مرگ سيف بن ذي يَزَن، دوران پادشاهي آخرين فرمان رواي حِميَري يمن به پايان رسيد. به اين ترتيب، سپاهيان ساساني به لشکرکشي دوباره و سرکوب شورش ها مجبور شدند. فرمان روايان ساساني از اهميت حفظ يمن مطلع بودند. اگر بيزانس بر يمن دست مي يافت، مي توانست راه تازه اي براي تجارت با شرق و خريد ابريشم داشته باشد؛ پس ساسانيان ترجيح دادند تا وهَرِز را در يمن نگه دارند و او را به پادشاهي يمن برگزينند ( الله ياري، ص 54؛ نولدکه، ص 363 ).
ساسانيان، در بيشتر دوران حکم راني خود، از سرزمين يمن براي حفظ اقتدار و نظارت خود بر خليج عَدَن و راه هاي بازرگاني شرق و غرب و رونق تجارت دريايي خليج فارس استفاده کردند (الله ياري، ص 54 ). اين بهره برداري اقتصادي تا بدان پايه است که زرين کوب يمن را به کليد قلعه اي جادويي براي ايرانيان تشبيه کرده است ( زرين کوب، عبدالحسين، ص 496 ).
پينوشتها:
1. Hatra.
2. Justinian.
3. Justinine.
4. Julianus.
ولايتي، علي اکبر، (1391)، خليج فارس پيش از ظهور اسلام، تهران: نشر اميرکبير، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}